کتاب مورچه کتاب صوتی نون و القلم - کتاب مورچه

در جامعه‌ای که شرایط اجتماعی و اقتصادی نابسامان است، روشنفکران و آگاهان نقش بسیار پررنگ و مهمی دارند. «جلال آل احمد»، چهره‎‌ای تأثیرگذار در ادبیات معاصر فارسی با نگاهی تیزبین، در داستان کتاب «نون و القلم» وضعیت مردم دوران خود را شرح می‌دهد و از تأثیر روشنفکران بر جامعه سخن می‌گوید. او در این داستان موضوعاتی که همچنان دغدغه‌ی آن‌ها حس می‌شود و با تاروپود جامعه تنیده‌اند را فارغ از زمان و مکان به تصویر کشیده است.

درباره کتاب صوتی نون و القلم

کتاب «نون و القلم» یکی از داستان‌های خوش‌خوان و ماندگار «جلال آل احمد» نویسنده و روشنفکر معاصر ایرانی است. این کتاب اولین بار در سال ۱۳۴۰ منتشر شد که روایت طنزگونه از مسائل اجتماعی است. زبان طنز که بهترین شیوه برای بیان انتقادهای تند و شدید سیاسی است در این داستان دست‌مایه‌ی «جلال آل احمد» شده و او این اثر را با زبانی کهنه و کلام محاوره به نگارش درآورده است. این نویسنده در این اثر عقایدش نسبت به آیین و فرقه‌ی تصوف هم بیان کرده و قصه را در فضای تاریخی که حوادث آن در اوایل حکومت صفویان اتفاق می‌افتد، تعریف کرده است. کتاب «نون و القلم» روایت دو گروه از روشنفکران است، میرزا اسدالله نماینده‌ی گروهی از این روشنفکران هستند که قلمشان را در خدمت قدرت قرار نمی‌دهند و در تلاش برای بهبود اوضاع جامعه هستند. میرزا عبدالزکی نماینده‌ی گروه دیگر است آن‌ها هم خواهان بهبود شرایط هستند ولی منافع شخصی و مالیشان را هم در نظر می‌گیرند.  

کتاب «نون و القلم» در طی چند دهه‌ی اخیر چندین بار توسط انتشارات متعدد به چاپ رسیده است؛ نسخه‌ی صوتی این اثر را ناشر صوتی آوا نامه با صدای «آرمان سلطان‌زاده» منتشر کرده است که در همین صفحه برای دانلود و شنیدن وجود دارد. همچنین نسخه‌ی الکترونیک این اثر هم از سوی انتشارات مجید در سال ۱۳۸۶ به چاپ رسیده است که در سایت کتاب مورچه برای دانلود است.

درباره جلال آل احمد

«جلال آل احمد» نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی در سال ۱۳۰۲ به دنیا آمد. او کودکی‌اش را در خانواده‌‌ای مذهبی گذراند و برخلاف میل خانواده به دبیرستان رفت. او در جوانی به نجف رفت و مدتی را در آنجا سپری کرد که اندیشه‌های و تفکراتش بسیار دگرگون شد. او پس از بازگشتش به ایران به جریان‌های سیاسی و اجتماعی آن زمان پیوست و با مخالفت خانواده روبه‌رو شد. او به حزب توده پیوست و تحصیل در دانشسرای عالی تهران در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی را آغاز کرد. او تحصیلاتش را تا مقطع دکترا ادامه داد و فعالیت در مطبوعات و حوزه‌ی ادبیات را دنبال کرد. «جلال آل احمد» با «سیمین دانشور» شخصیتی برجسته در زبان و ادبیات فارسی ازدواج کرد، کتاب‌های «نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد» حاصل سال‌ها رابطه‌ی این دو شخصیت برجسته است که مطالعه‌ی آن‌ها لذتی دل‌نشین دارد. «جلال آل احمد» به دلیل مصرف بیش‌ازحد نوشیدنی الکلی در چهل‌وپنج‌سالگی در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در گیلان درگذشت.

«جلال آل احمد» حرفه‌ی نویسندگی را به‌طورجدی دنبال کرد و اولین مجموعه داستانی‌اش در سال ۱۳۲۴ به نام «دیدوبازدید» شامل ده داستان کوتاه بود، را منتشر کرد. او پس از انتشار این اثر، نوشتن را ادامه داد و به‌عنوان مترجم و منتقد ادبی هم شناخته شد. او آثار نویسندگان بزرگی همچون «فئودور داستايفسكی‌»، «آلبر کامو»، «اوژن يونسكو» و «ژان پل سارتر» را ترجمه و منتشر کرد و ادبیات جهان را به ایران معرفی کرد. او در سال ۱۳۲۶ دومین کتابش به نام «از رنجی که می‌بریم» را منتشر کرد که شامل هفت داستان کوتاه و روایت شرایط نابسامان زندانیان سیاسی بود. آثار این نویسنده شامل داستان‌ها، مقالات، سفرنامه‌ها و ترجمه‌ها است که خواندن آن‌ها بازتابی از فضای دهه‌ی سی و چهل ایران است. برخی از داستان‌های این نویسنده عبارت‌اند از «زن زیادی»، «بچه مردم»، «نفرین زمین» و «سه تار» که «انتشارات مجید» آن‌ها را منتشر کرده است و نسخه‌ی الکترونیک آن‌ها برای دانلود و مطالعه در سایت و اپلیکیشن سایت کتاب مورچه موجود است.  

در بخشی از کتاب صوتی نون و القلم می‌شنویم

جان دلم که شما باشید، فردای آن روز اول وقت؛ زرین تاج خانم و حمید و حمیده باهم از در خانه آمدند بیرون. حمید راه افتاد به سمت مکتب و زرین تاج خانم دعایی خواند و به در خانه فوت کرد و جفتش را که انداخت به یکی از همسایه‌ها سپرد مواظب خانه آن‌ها باشد و دست حمیده را گرفت و راه افتاد به‌طرف خانه میرزاعبدالزکی. مادر و دختر از دو سه تا پس‌کوچه و یک بازار گذشتند و بعد از یک ریع ساعت راه پشت در خانه بزرگی که گل‌میخ‌های مسی و برنجی داشت، ایستادند و در زدند و تا در باز بشود، زرین تاج خانم رو کرد به حمیده و گفت:

«خوب حالیت شد دخترجان؟ دلم می‌خواهد متل فرفره دور این درخشنده خانم بگردی. خیال کن خاله خودت است. یادت نرود دستش را ببوسی ها؟»

که در خانه باز شد و کلفت نونواری آن‌ها را برد توی مهمانخانه که کرسی‌اش را به همان زودی گذاشته بودند؛ اما گرم نکرده بودند. کلفت خانه چادر زرین تاج خانم را گرفت و تا کرد و پیچید توی بخچه و گذاشت سر طاقچه و سرانداز خانگی برایش آورد و نقل تعارف کرد و رفت تا خانم خانه را خبردار کند و خانم خانه؛ یعنی درخشنده خانم، یک ربع بعد پیدایش شد. سلام و احوالپرسی کردند و حمیده وظایفش را انجام داد و «چه عجب که یاد ما کردید؟» و تعارف‌های متداول که گذشت، درخشنده خانم یک نقل به دهان حمیده گذاشت و او را روی زانوی خودش نشاند و زرین تاج خانم به حرف آمد که:

«از شما چه پنهان، از وقتی بچه‌ها پا واکرده‌اند و دیگر تر و خشک کردن ندارند، راستش بی‌کاری مرا به فکر و خیال انداخته. دور از جان شما خیالاتی شده‌ام. هی توی خانه می‌نشینم و خیالات می‌بافم. خیالات صدتا یک قاز؛ که مثلاً چرا میرزا امشب دیر کرد؟ یا چرا امروز دستمال‌بسته‌اش کوچک‌تر بود؟ یا چرا می‌خواهد پا شود برود سفر؟ و از این‌جور حرف‌ها. بلا به دور، الآن مدتی است این‌جور شده‌ام. تا عاقبت نشستم پیش خودم فکر کردم آخر اینکه نمی‌شود و به خودم گفتم: زن تو حالا اول زندگی‌ات هست و داری خودت را با این خیال‌ها دیوانه هم که نکنی، پیر می‌کنی. پاشو دست بالا کن و یک کاری انجام بده. قالی‌بافی هم که بلدی. آخر خدا رحمت کند رفتگان همه را، مادرکم خیلی زحمت کشید تا این یک پنجه هنر را یاد من داد. غرض.

به این پست امتیاز دهید.
بازدید : 159 views بار دسته بندی : داستان و رمان تاريخ : 17 فوریه 2022 به اشتراک بگذارید :
دیدگاه کاربران
    • دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    • دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.