خاطرات ما به گذشتهها گره خورده است. به دوره کودکی زمانی که هنوز در خیالاتمان غوطه میخوردیم و تصور میکردیم جهان همین مداد رنگیهای ماست. یکی از دورههایی که به خوابوخیالهای شیرین ما گره خورد دورهای بود که میخواستم جهان را تغییر دهیم و همهچیز را شبیه رویاهایمان کنیم. دهه شصت در ایران اگرچه به جنگ و مشکلات ناشی از آن گذشت اما دورهای بود که خیلیها از آن خاطره دارند. خاطرههایی که بین نسل دهه شصتیها مشترک است. رویا هدایتی در کتاب صوتی من خنگترین دختر رو زمینم روایتهایی کوتاه، عمیق و دوستداشتنی از روزگار گذشته و آدمهایش دارد.
درباره کتاب صوتی من خنگترین دختر رو زمینم
کتاب «من خنگترین دختر روی زمینم» نوشته «رویا هدایتی» است که نسخه چاپی آن در ۱۳۵ صفحه از سوی انتشارات هیلا و چاپ دوم آن از سوی انتشارات ققنوس منتشر شد. این کتاب مجموعهای از ۴ داستان کوتاه است که به هم پیوستهاند و اشک و لبخند را همزمان به مخاطب خود هدیه میدهد. کتاب صوتی من خنگترین دختر رو زمینم با خوانش آرمان سلطانزاده و الهه پرسون از سوی انتشارات آوانامه منتشر شده است.
نویسنده در هر کدام از داستانها سعی کرده لحن بامزه و شیرین خود را به مخاطب القا کند. داستانهای این مجموعه با تخیلات کودکانه گره خوردهاند و فضای خلاقانه و متفاوتی را ایجاد کردهاند. رویا هدایتی داستانهای خود را در دههی شصت روایت میکند.
دههی شصت در ایران به دلیل جنگ و اتفاقات بعد از انقلاب دههی پررنگ و متفاوتی در تاریخ معاصر ایران شمرده میشود. نسل و فرهنگی که از این دوره بیرون آمد نسلی بود که سوژههای تازه و ناب برای روایت داشت. به همین دلیل میبینیم که بیشتر نویسندگان دهه شصتی در خلق آثار ماندگار موفق عمل کردهاند. رویا هدایتی هم از نسل همین نویسندگان است. او به خوبی جزئیات و حسهایی که یک دهه شصتی میتواند آنها را در دل داستان مرور کند را انتخاب کرده و آن را در قالب قصههایی هیجانانگیز ارائه میدهد. این کتاب اگرچه شامل داستانهای کوتاه است اما نوع روایت و سبک قصهها دلنشین و لطیف است به طوری که خواننده را با خود تا پایان داستان همراه میکند.
من خنگترین دختر رو زمینم، خیابون درختی، گلابتون و بینام عناوین داستانهای این مجموعه هستند. اولین داستان این مجموعه که عنوان اصلی کتاب از این داستان گرفته شده من خنگترین دختر رو زمینم است. این قصه از زبان یک دختربچه شیرین زبان و لطیف دهه شصتی روایت میشود که سرشار از خیال و رویاست. او با خیالاتش دنیا را آنطور که میخواهد تغییر میدهد و همین سبک روایی کودکانه و در عین حال خاصیت تاثیرگذاری بزرگسالانه داستان باعث شده تا این قصهها جذاب باشد. ما هم زمانی که کودک بودیم با تخیلات مان دنیا را شکل دیگری میدیدم و دلمان میخواست همهچیز را به سبک و سیاق خودمان تغییر دهیم؛ اما افسوس که زود بزرگ شدیم و خیالات و رویاهای کودکانهمان در آن دوره جا ماند.
نکتهها و بخشهای ریز و جزئی که در دل داستانهای این مجموعه نهفته ممکن است برای خیلیها یادآور خاطرات دوران گذشته باشد. افرادی که اهل خاطره بازی و گریز به گذشتهها و ایام کودکی هستند این داستانها را دوست خواهند داشت.
راوی هرکدام از داستانها اول شخص است که ماجرا و مشکلات خود را مطرح میکند و آشنایی با این فضا و روزگار بدون شک برای مخاطبی که با آن دوره خاطره دارد اتفاقی دلنشین خواهد بود. نسل امروزی که تنها در رسانهها و کتابها از دهه شصت شنیدهاند هم این کتاب را دوست خواهند داشت.
در بخشی از کتاب صوتی من خنگترین دختر رو زمینم میشنویم
سرمو بردم زیر رختخوابا. این زیر خنكه. بوی نفتالین میآد. لحافی که صورتم روشه خیس آب شده. فکر کنم به
ربع هست که سرمو کردم این زیر. چقدر ما رختخواب داریم! هم این جا هم تو اتاقای دیگه. فکر کنم مامانم میخواسته لحاف دوز بشه ولی به آرزوش نرسیده. از این فکرم خندهم می گیره. دارم فکر میکنم اگه مامانم میرفت خونه مردم لحاف دوزی میکرد خیلی خنده دار بود. اسم اون چیزی که لحاف دوزا با خودشون دارن و پنبه و پشم الحافو باهاش میزنن چیه؟ نمیدونم…
فکر کنم دیگه بدبخت شدم. نمیدونم دیگه چی کار کنم. دیگه چطوری زندگی کنم؟ چند تا هسته تمرهندی این زیر پیدا کردم. اینا رو من ریختم این زیر حتما. خاک تو سرم. همیشه میآم این جا تو تاریکی تمرهندی میخورم. میآم میرم بالای رختخوابا دراز میکشم تمر هندی میخورم. خیلی حال میده. هستههاشو نگه میدارم. میشورمشون بعد میریزمشون تو یکی از کشوهای کمد آبیه. این جا قوطی کبریت خالی هم نگه میدارم. مامانم میگه آشغال جمع کنی. باهاشون خونه درست میکنم. یه گوشه این جا با قوطی كبريتا خونه درست کردم. خود مامانم یه عالمه ظرف مرف نگه میداره. ظرفامون و بشقابامون رو که میشکنه نگه میداره. نمیریزه دور. همه رو جمع میکنه این جا تو انباری. رختخوابا رو هم نگه میداره. یه عالمه لحاف تشک کهنه داریم. هیچ کدومو نمیندازه برن.
وقتی دوییدم اومدم بالا از دست مامانم، پام خورد به یکی از قوطی کبریتا. به طرف خونهای که درست کردم
خراب شد… دارم این زیر به همه اینا فکر میکنم.
سرمو میآرم بیرون. دارم خفه میشم از گرما. پا میشم پنجره انباری رو باز میکنم. یه ردیف گرد با نور میآد تو.