درباره کتاب صوتی خون خورده
کتاب «خون خورده» نوشتهی «مهدی یزدانی خرم» یکی از زیباترین و خوشساختترین داستانهای فارسی است که در چند سال گذشته منتشر شده است. این اثر در سال ۱۳۹۷ از سوی انتشارات چشمه به چاپ رسید و در مدت زمان کوتاهی مورد توجه علاقهمندان به داستان و رمان فارسی قرار گرفت. «مهدی یزدانی خرم» با تکیهبر تخیل خلاقش داستان این اثر را نوشته و میان وقایع و اتفاقات تاریخی، اجتماعی و فرهنگی پلی معنیدار برقرار کرده است. او در این اثر خانوادهای ایرانی را به تصویر کشیده که در سالهای دههی هفتاد زندگی میکنند. سرگذشت پنج پسر این خانواده داستان اصلی این کتاب است. «مهدی یزدانی خرم» در این قصه سرنوشت عجیب و گره خورده با مرگ هر یک از آنها را توصیف میکند و خواننده را به میان اتفاقات دههی هفتاد ایران میبرد.
کتاب «خون خورده» نوشتهی «مهدی یزدانی خرم» به چاپ چهاردهم رسیده و جزو یکی از آثار پرفروش نشر چشمه است. این کتاب جزو کتابهای قفسهی قرمز نشر چشمه است که پس از انتشار با استقبال بسیار خوبی از سوی علاقهمندان روبهرو شد. نسخهی صوتی این اثر از سوی رادیو گوشه با صدای «علی سرابی» منتشر شده است که در همین صفحه از سایت کتاب مورچه برای خرید و دانلود موجود است. نسخهی صوتی آن شامل نوزده بخش است که به طور میانگین هر کدام از آنها سی دقیقه است.
خلاصه کتاب صوتی خون خورده
داستان کتاب صوتی «خون خورده» نوشتهی «مهدی یزدانی خرم» با حضور «محسن مفتاح» دانشجوی فوقلیسانس دانشگاه تهران در رشتهی زبان و ادبیات عرب آغاز میشود. او زندگی فقیرانهای دارد و برای امرارمعاش مانند هزاران دانشجوی تحصیل کردهی دیگر به کارهای متفاوت روی آورده است. او هر روز به بهشتزهرا میرود و برای مردگان قرآن میخواند و پول میگیرد. او گاهی برای درآمد بیشتر در خانه نمازهای قضا و روزههای ناگرفتهی دیگران را هم میپذیرد. این کار خانوادگی آنها است، پدرش نیز از همین راه پول درمیآورد و همیشه محسن را با خود به بهشتزهرا میبرد. آنها بر این باور هستند که مردهها منتظر کلماتاند. حضور این جوان که رؤیای دانشگاه بیروت را در سر میپروراند در بالای سر قبرهای پنج برادر ناکام داستان کتاب صوتی «خون خورده» نوشتهی «مهدی یزدانی خرم» را شکل میدهد.
درباره مهدی یزدانی خرم
«مهدی یزدانی خرم» نویسنده و روزنامهنگار ایرانی در تاریخ ۲ شهریور سال ۱۳۵۸ در تهران به دنیا آمد. او تحصیلاتش را در رشتهی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به سرانجام رسانده و از دههی هفتاد کار در مطبوعات را آغاز کرده است. او در سه دههی اخیر با روزنامههای همشهری، هممیهن، شرق، اعتماد، کارگزاران، اعتماد ملی و مردم امروز همکاری داشته و چندین نقد ادبی نوشته است. او با انتشارات چشمه همکاری و انتخاب داستانهای ایرانی برای چاپ از سوی این ناشر را برعهده دارد. او اولین اثرش بانام «به گزارش اداره هواشناسی» را در سال ۱۳۸۴ به چاپ رساند و پس از آن داستاننویسی را به طور جدی آغاز کرد. او در سال ۱۳۹۱ کتاب «من منچستریونایتد را دوست دارم» را منتشر کرد و در میان خوانندگان داستانهای فارسی شناخته شد. او با انتشار دو اثر خواندنی و دلنشین «سرخ سفید» در سال ۱۳۹۴ و «خون خورده» در سال ۱۳۹۷ مورد توجه صاحبنظران قرار گرفت و به شهرت رسید.
آثار «مهدی یزدانی خرم» بسیار دلنشین و شیرین هستند. هر یک از آنها بهمانند هزارتویی اسرارآمیز هستند که خواننده را برای ساعتها از زمان و مکان خود جدا میکنند. نسخهی الکترونیک و صوتی تمامی آثار این نویسنده در سایت و اپلیکیشن سایت کتاب مورچه برای خرید و دانلود موجود هستند.
در بخشی از کتاب صوتی خون خورده میشنویم
ساعت یازده شب راه افتادند. با تويوتا میبردندشان لب رودخانه. در ماشین مسعود برایشان گفت که درگیری کارشان را تمام میکند و قهرمانبازی موقوف است. پسر کریم سوخته عصبی بود کمی. چیزی در ذهنش میجوشید و مرددش کرده بود. پیرمرد گفته بود دخترها فارسی میدانند. از بالای در فارسی حرف بزنند، وگرنه یک نارنجک دارند که ممکن است ضامنش را بکشند. بگویند ایرانیاند. مسعود بهطعنه از گروهبان راننده پرسید که آدمی را که چند ماه است نور ندیده و راه نرفته، چه طور بکشند بیرون. او سری تکان داد فقط. مسعود ساله ۲۶ از هیچ زیرزمینی نمیترسید بعد قضیهی زغال فروشی و از هیچ سایهای، فقط دوست نداشت آنجا کارش تمام شود. همین. کنار رودخانه قایق کوچکی بود، قایقی سبک. دستور داده شده بود اول شناسایی کنند و بعد اگر زنده بودند، در دو نوبت بیاورندشان. قایق بزرگ ریسک داشت و جان هر نظامی آموزش دیدهای مهمتر بود… مسعود سیگار زر بیرون کشید و گشت پی فندک. نبود. ابوالحسن چیزی توی گوش سیاوش میگفت و او هم سر تکان میداد. شب آرامتر شده بود. سوار شدند.
کلبههای روستایی جنوب؛ تو سری خورده و مرطوب. نرم پیش میرفتند. پوتینهای سیاوش را گل مالی کرده بودند که برق نزند توی شب و او بدجور دمغ بود. صدایی مثل ناقوس از دور آمد. مسعود به عقب برگشت. آبادان دوباره رفته بود در آتش، زیر آتش. تاریخ پر است از سربازانی که در دل شب میزنند به پشت خطوط دشمن تاکسی را نجات بدهند. تاریخ به این آدمها بیشتر فرجه میدهد انگار. برایش جذابترند. این که دخترانی را نجات بدهند از یک اقلیت عجیبوغریب که مدام غسل میکردند و در آب فرومیرفتند تا آمرزیده شوند و بروند بهشت. رسیدند به ساحل و پیاده شدند. هر سه سرباز در تاریکی به نرمی قدم برمیداشتند تا صدایی بلند نشود. ابوالحسن پایش در نرمی گل مانندی فرورفت. انگار تن یک گربهی مردهی فاسد. زخم پایش تیر کشید. کیوکوشین کای ساله ۲۵ی مشهدی، شاعر نیمایی و وارث یک ثروت اسطورهای، مسعود را از ته جان دوست داشت. مسعود جانش را نجات داده بود. وقتی برده بودندش اهواز و بعد برگشته بود مشهد به خانهی بزرگ بولوار ملکآباد، اسپند بود که دود کرده بودند برایش. چند جوان کیوکوشین و کانزن ریوکا را هم آورده بودند تا به احترامش بایستند جلو خانه.
قهرمان نبرد سوسنگرد که افتاده روی زمین هم اسلحهاش را ول نکرده بود. خواهرانش بوسه بارانش میکردند. پدرش دورتر ایستاده بود و پسرش … پسر چهار سالهاش … و زنش که نبود.