کتاب مورچه کتاب بخت بیدادگر - کتاب مورچه

راوی خیلی سریع متوجه شد که نه تنها پیشرفتی در کار نیست بلکه در اولویت قرار دادن یک ایدئولوژی باعث از بین رفتن تمام همدلی‌ها و رفتارهای انسانی شده است. اکنون دیگر مردم فقط می‌خواهند از دردسر دور بمانند و به زندگی حقیرانه‌ای که دارند ادامه دهند. مسیری که به این روشنگری رسید در کتاب به طور کامل توضیح داده شده و خواننده، خود باید گام به گام همراه با نویسنده به لایه‌های زیرین زندگی در آن روزهای سیاه سرکشی کند تا به عمق فاجعه پی ببرد.

نویسنده در این کتاب با نگاهی واقع‌بینانه به وقایع می‌نگرد و هیچ تلاشی برای برجسته کردن سختی‌ها ندارد. در عین حال او امیدوار است و دست از تلاش برنمی‌دارد، به کلمات پناه می‌برد و شروع به یادداشت‌برداری می‌کند تا صرفاً هرآنچه که رخ داده است را روایت کند. اما فقط در آخر کار است که متوجه می‌شویم آنچه که در تمام این سال‌ها رخ داده است فقط ویرانی و تاریکی بوده است.

درباره بهار پراگ که در این کتاب نیز به آن اشاره شده است نیز می‌توان بسیار نوشت و صحبت کرد. اما هیچ‌چیز جای خواندنش را نمی‌گیرد. شما باید کتاب را مطالعه کنید تا به معنای واقعی کلمه علت نام‌گذاری بهار پراگ را متوجه شوید. یک چهارم پایانی کتاب حاضر به راستی «قدرت سوم، یعنی همان پرنده‌ی کوچک» را به خواننده نشان می‌دهد.

پیشنهاد می‌کنیم اگر به کتاب‌های تاریخی علاقه دارید و یا کتاب‌هایی مانند «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»، «کافه اروپا» و «بالکان اکسپرس» را خوانده‌اید حتما کتاب بخت بیدادگر را نیز مطالعه کنید. در این کتاب تصاویر مختلفی از مراحل زندگی نویسنده نیز وجود دارد.

[ معرفی کتاب: کتاب قدرت بی‌قدرتان – کتابی از اولین رئیس‌جمهور چک ]

جملاتی از متن کتاب بخت بیدادگر

مادرم برایش دعا خواند، اما من نمی‌فهمیدم چرا باید برای کسی طلب آمرزش کرد که در شانزده سالگی و پس از تحمل رنجی چنان جانگاه می‌میرد. چیزی بی‌معناتر و ظالمانه‌تر از این نیست که بمیری، پیش از ارتکاب به گناهانی که شاید مرگت را توجیه کنند. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۱۲)

باورکردنی نیست که بعد از کودتای حزب کمونیست در سال ۱۹۴۸، مردم چکسلواکی یک‌بار دیگر از پلیس کتک خوردند و شکنجه شدند، اردوگاه‌ها هنوز برقرار بودند و ما خبر نداشتیم و اگر کسی حقیقت را به ما می‌گفت، از پذیرفتنش سر باز می‌زدیم. آری، باورش سخت است. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۱۴)

چیز زیادی درباره‌ی آشویتس نگفتم. زبان آدمی تنها توان بیان چیزی را دارد که ذهن می‌تواند آن را در خود حفظ کند. نمی‌توان ضربه‌های چکشی را توصیف کرد که مغز آدمی را متلاشی می‌کنند. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۱۸)

هیچ بنی‌بشری به چشم نمی‌آمد. تنها دامن گسترده‌ی پراگ بود که از بالا و پیرامون در آغوشم می‌گرفت. چیزی به غروب نمانده بود، درست همان موعدی که خطوط اطراف شهر برای لحظاتی واضح و شفاف می‌شوند و رنگ‌ها درخشش بیش‌تری می‌یابند و به یادمان می‌آورند که شب کوتاه است، تاریکی می‌آید و باز می‌رود. چند قدم جلوتر رفتم و دیدم آن پایین، کنار پل، مردی با یونیفورم سیاه اس‌اس در برکه‌ای سیاه از خون افتاده است. بر فراز این برکه‌ی سیاه و آن شیء سیاه و اینک بی‌آزار افتاده در آن، پراگ طاق درخشانی زده بود. با خودم گفتم: «جنگ همین حالا تمام شد، در این لحظه و در این نقطه، چون او مرده است و من زنده‌ام.» (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۵۱)

روند شرطی شدن ما نسبت به انقلاب از اردوگاه‌های کار اجباری شروع شد. شاید بیش از هر چیز از همبندانی تاثیر گرفتیم که کمونیست بودند و اغلب طوری رفتار می‌کردند که گویی موجوداتی برترند. آرمانگرایی و انضباط حزبی توان و تحملی به آن‌ها می‌داد که بقیه‌ی ما نمی‌توانستیم با آن برابری کنیم. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۶۷)

دلم نمی‌خواست درگیر سیاست شوم. مدام به خودم می‌گفتم: «تنها چیزی که من می‌خواهم یک زندگی عادی و آرام است.» اما بعد فهمیدم یک زندگی آرام و ساده نه عادی است و نه آسان به دست می‌آید. برای زندگی و کار در آرامش، پرورش بچه‌ها و لذت‌بردن از خوشی‌های کوچک و بزرگ زندگی فقط داشتن یار موافق و انتخاب شغل مناسب و احترام به قوانین کشور و شعور خودت کفایت نمی‌کند، بلکه فراتر از همه‌ی این‌ها به یک زیربنای اجتماعی محکم نیاز داری تا چنین زندگی دلخواهی را بر آن بنا کنی. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۷۶)

مردم دیگر نه‌تنها رویایی در سر نداشتند، بلکه حتی از رویاپردازی اجتناب می‌کردند. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۱۳۸)

می‌دانی، مردم آن‌قدرها هم خبیث نیستند، فقط فکرشان را به کار نمی‌اندازند. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۱۶۳)

بهار ۱۹۶۸ رویایی بود که به حقیقت پیوست، با همان شوریده‌حالی‌ها، تشویش‌ها و سوداپروری‌ها. مردم همچون سیلاب به خیابان‌های باریک بخش قدیمی پراگ و صحن‌های قلعه‌ی هرادتسانی می‌ریخنتند و تا پاسی از شب به خانه‌هایشان بازنمی‌گشتند. اگر کسی می‌رفت تنها قدمی بزند، خیلی زود به گروهی از مردم می‌پیوست تا با آن‌ها خوش و بشی کند یا برایشان لطیفه‌ای بگوید. همه با آسودگی به پژواک شلیک خنده در میان آن دیوارهای کهنسال گوش می‌سپردیم. حتی ساعت‌ها پس از بسته شدن دروازه‌های قلعه، مردم همچنان روی برج و باروها می‌ماندند و به چراغ‌های چشمک‌زن شهری می‌نگریستند که از خوشحالی خواب به چشمش نمی‌آمد. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۱۹۴)

حقیقت به تنهایی پیروز نمی‌شود. حقیقت، آن‌گاه که با قدرت رویارو شود، اغلب شکست می‌خورد. حقیقت تنها زمانی پیروز می‌شود که مردم توان دفاع از آن را داشته باشند. (کتاب بخت بیدادگر – صفحه ۱۹۶)

مشخصات کتاب
  • عنوان اصلی: بخت بیدادگر
  • عنوان فرعی: داستان یک زندگی
  • نویسنده: هِدا مارگولیوس کووالی
  • ترجمه: راضیه خشنود
  • انتشارات: ماهی
  • تعداد صفحات: ۲۰۸ + ۴ صفحه تصاویر
  • قیمت چاپ اول – پاییز ۱۴۰۰: ۶۰۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب بخت بیدادگر چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند رمان خوب دیگر از نشر ماهی:

  1. کتاب سوفیا پتروونا
  2. رمان روز ملخ
  3. رمان همین حوالی
به این پست امتیاز دهید.
بازدید : 613 views بار دسته بندی : زندگی‌نامه ، سفرنامه و خاطرات تاريخ : 23 دسامبر 2022 به اشتراک بگذارید :
دیدگاه کاربران
    • دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    • دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.

برچسب ها