کتاب مورچه کتاب صوتی بامداد خمار - کتاب مورچه

فتانه حاج سید جوادی (پروین) در آغاز سخن از لسان‌الغیب حافظ شیرازی مدد می جوید و کتاب خود را با این بیت آغاز می‌کند:
دیدی ای دل که غم یار دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
وی در کتاب پر مخاطب «بامداد خمار» که به چاپ شصت و یکم رسیده است به روابط اجتماعی مانند عشق، مرگ، نفرت، پیچیدگی‌های روابط انسانی و… که همیشه از مسائل و دغدغه‌های زندگی ما هستند می‌پردازد. این اثر داستان زندگی دختری به نام محبوبه است که در سال‌های پایانی عمر، آن را برای برادرزاده‌اش سودابه تعریف می‌کند. سودابه که همه معتقدند شباهت زیادی به عمه‌اش دارد به عقیده‌ی پدر و مادرش در آستانه‌ی ازدواجی احساسی و عجولانه قرار گرفته است. آن‌ها از سودابه خواسته‌اند داستان عمه‌اش را بشنود و سپس تصمیم بگیرد. محبوبه داستان عاشقی خودش را که در اولین سال‌های حکومت رضاشاه در ایران اتفاق افتاده است، تعریف می‌کند؛ داستان عشق دختری از خانواده‌ای فرهیخته به شاگرد نجاری به نام رحیم. محبوبه از پافشاری خودش برای این ازدواج می‌گوید و آنچه بر سر این ازدواج آمده است را روایت می‌کند. نویسنده در کتاب «بامداد خمار» از طرح داستان در داستان پیروی می‌کند و با مهارت خود توانسته پیوستگی اصلی داستان را حفظ کند. خانم سید جوادی در مصاحبه‌ای خاطر نشان می‌کند که نام کتاب را از این بیت از سعدی «به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی/شب شراب نیرزد به بامداد خمار» انتخاب کرده‌است. این کتاب پرمخاطب به چند زبان دیگر هم ترجمه شده است.

با پروین آشنا شوید
فتانه حاج سید جوادی با نام هنری پروین در سال ۱۳۲۴ در کازرون دیده به جهان گشود. در سنین جوانی تحصیل در رشته زبان انگلیسی را انتخاب کرد. وی از کودکی به نویسندگی علاقه داشته و در ۵۰ سالگی دست به قلم شد و پرفروش‌ترین کتاب سال ۱۳۷۴، «بامداد خمار» را روانه بازار کرد. اثر دیگر این نویسنده مشهور اما کم‌کار «در خلوت خواب» است که سال ۱۳۷۷ منتشر شد.

برشی از کتاب
– بهار بود. نسیم بهاری بود. بوی شب بوها در گلدان بود. گل‌های شوخ‌چشم و زرد و بنفشه بود. صدای ساییده‌شدن برگ درخت‌های چنار در اثر باد بهاری بود و آواز قمر بود. آواز قمر.
– خندید و من خوشحال شدم. دندان‌هایش ردیف و سفید و محکم بود. مثل این که مشکل فقط دندان‌های او بود که کمتر از دندان‌های پسر عطاالدوله نبودند. قربان قدرت خدا بروم. این شاگرد نجار در این دکان کوچک چه‌قدر زیباتر از پسر محترم و زیبای شازده‌خانم می‌نمود. یا شاید به چشم من این‌طور بود. الحق که جای او این نبود. جای او در کاخ پادشاهی بود.

ادامه…

به این پست امتیاز دهید.
بازدید : 319 views بار دسته بندی : داستان و رمان تاريخ : 14 نوامبر 2021 به اشتراک بگذارید :
دیدگاه کاربران
    • دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    • دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.